125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین ..

ساخت وبلاگ
پروازم که می‌شینه هوا روشنه هنوز. فقط یه چمدون دارم که با باکسِ سافاری زود تحویل می‌گیرم و میام بیرون. پانی منتظرمه. می‌ریم پارکینگِ فرودگاه، سافاری رو از باکس میارم بیرون و سوار می‌شیم. بهش تبریک می‌گم برای ماشینِ جدیدش. صدای موزیک بلنده و کلِ دو ساعت رو حرف می‌زنیم. اول یکم از این مدت که نبودم و کارایی که بهم سپرده شده بود می‌پرسه و بهش می‌گم. بعد از کارِ خودش حرف می‌زنه و منم از کارِ خودم. همیشه از اینکه می‌بینم هر کدوم از دوستام انقدر توی کاراشون پیشرفتای بزرگی کردن خیلی حسِ خوب می‌گیرم. وقتی بهش می‌گم اومدم واسه این قرارداد و اسمِ طرف رو میارم، یهو می‌گه واو! .. اسمِ کاملش رو می‌گه، می‌گم آره خودشه. .. خیلی خوشحال می‌شه. چون واسش خیلی سواله که چرا این آدم خواسته روی کارِ من سرمایه‌گذاری کنه خیلی خلاصه براش توضیح می‌دم که چی شد. بعد می‌گه می‌خوای به ح بگم با فلانی آشنات کنه؟ سریع می‌گم اصلاً! می‌خنده که چرا. بهش می‌گم قضیه رو. تهش در موردِ مهندس صادقی و اینکه چرا عرفان مخالف بود باهاش کار کنم هم حرف می‌زنیم. با خنده می‌گه سخت‌ترین قسمتش اینه که تو باید همه رو از فیلترِ عرفان بگذرونی. می‌گم سرِ صادقی عرفان اصلاً شوخی نداره وگرنه من خیلی دوست داشتم باهاش کار کنم، خیلی اینوویتیوه. بعد می‌گه فکر نمی‌کردم این کارو ادامه بدی. می‌گه کریسمس پارتیِ اون سال رو یادته؟ .. سریع می‌فهمم چرا اینو گفت. فقط لبخند می‌زنم. مگه می‌شه یادم نباشه؟ سه‌شنبه شب شمشک می‌بینمت بلاندی! آره یادمه. خیلی زود گذشت و بزرگ شدیم. چقدر داستان، چقدر اتفاق، چقدر لحظه‌های خوب و بد گذروندیم تا برسیم اینجا. و من چقدر همۀ اون لحظه‌ها رو دوست داشتم. چقدر زندگیم رو با همۀ وجود دوست داشتم و این چند ماه چه چیزایی شد 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .....
ما را در سایت 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pavements بازدید : 60 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:48